با عجله رفتیم و باعجله برگشتیم. هیچ کس نگفت تو نیا. موقع غسل من موندم تو ماشین چون هم ماه شیر میخورد و خواب بود. هم این موقع ها عزاداریها خیلی بده. تمام مدت داشتم تمرین سپاسگزاری انجام میدادم که خدایا ممنونم که کاری کردی تو موقعیت پر اضطرابی قرار نگیرم. موقع خاکسپاری مادر همسر تو حال خودش بود و حرفی نزد که پیاده نشو. گویی انتظار هم داشت پیاده شم. همسر هم که گفت پیاده شو. و من با پالتو و سه تا بافت مثل بید میلرزیدم از سرما. فامیلای دورتر گفتند چرا اومدی و بچه اذیت میشه. حتی دختر دایی همسر که نوه متوقی بود به خاطر بچه اش نیومده بود. بقیه هم بچه هشونو نیاورده بودند. 

شوهر خواهر شوهر (آقای ف) اون برانکارد فی که باهاش جنازه رو آورده بودند برداشت انداخت اونطرف بعد هم با همون دستاش اومد سویچ بده برم تر ماشینش. حاضر بودم از سرما بمیرم اما دست به اون سوییچ نزنم. وقتی قبول نکردم دستش رو گذاشت پشت سر ماه که بچسبونش به خودت و من کم مونده بود سکته کنم. دختر عموی همسر منو برد تو ماشینشون و همین که رفت زدم زیر گریه و زنگ زدم به مامان که من هیچوقت خوب نمیشم. مامان جانم گفت مادر کار شیطونه. خلعت که نوعه. گفتم اون وسیله حمل جنازه که نو نیست. گفت برات آیة الکرسی میخونم. خودتم بخون. ده دقیقه ای طول کشید تا آروم شدم ولی منتظر بودم برسم خونه و دست به دامن الکل بشم چون مجال شستن و خشک شدن کاپشن ماه اک نبود. همسر وقتی فهمید چی شده گفت اونو که زنده ها بهش دست میزنن. دست مُرده بهش نمیخوره. بیخود حساسی. وقتی رسیدیم رستوران، آقای ف اومد که ماه رو بغل کنه. گفتم گریه می کنه و ندادم. البته اونا رفته بودند خونه که بچه ها رو بیارن و شاید دستهاشوشسته بود. بعد از ناهار نامردی نکرد اومد دستش  رو گذاشت رو سر ماه اک و حسابی چرخوند. دیگه اگر می هم بود با موهای ماه تمیز شد :))) اما سعی کردم با فکر اینکه دستهاشو شاید شسته آروم کنم و بی خیال بشم. اما ته دلم میگفتم خدایا امروز دقیقا خلاف تمرین من اتفاق افتاد!!!

شب مراسم تو مسجد بود . متاسفانه چون مسجدها رو خوب رسیدگی نمی کنند من از فرش مسجد هم خیلی بدم میاد. ماه هم خسابی خورد زمین و دست به فرشها مالید و خوب خودش رو استرلیزه کرد.

با اینکه عزاداری بود اما نوع ارتباطم با دیگران خیلی انرژی مثبت و حس خوب ریخت تو دلم. تا امشب که اعلامیه مراسم فردا رو دیدم. درسته خانواده من دورن و امکان حضور نداشتن اما من که به عنوان نماینده حضور داشتم ولی فامیل همه عروسها و فامیل ها تو اعلامیه ذکر شده جز فامیل ما.

از طرفی من از اون دسته آدمهام که وقتی خیلی خسته و خوابالود باش و چیزی یا کسی مانع استراحتم بشه بداخلاق میشم. امشب ماه حسابی لفتش داد که بخوابع. شیطنت کرد. دعواش کردم و هنوز اونقدر خسته ام که نتونستم پشیمون بشم از دعوا کرتش چون هنوزم علاقش هستم.


+ یک روز صبح که خیلی پر انرژی ام براتون از خوشی ها هم می نویسم

ممنونم از پیامهاتون. در اولین تایید می کنم.

+ نظرتو راجع به دست زدن به وسیله حمل جنازه چیه؟

+ رو تختش نخوابید الانم له ام. جام تنگه و توان بردنش رو ندارم.

خستگی زیاد و نخوابیدن بچه به موقع خـر هستند


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

turk6istanul.parsablog.com اسنپ فیلم رسانه رساندن خبر های فیلمی به شما چگونه بیت کوین استخراج کنم؟ هايک ويژن Beth قصه های من و مامانم پروفیل زد، آبرو، سیپرلین، قوطی و پروفیل ثبت نام تیزهوشان و دانشگاه های کشور رزین سختی گیر باران و دریا