٠٠:٥٠ بامداد
بالاخره بعد از تعطیلات و بیماری ماه اک، امروز تک و تنها و با قدرت تمام رفتم و واکسن هیجده ماهگی ماه اک رو زدم که خلاص شم از استرسش و روبرو شم با ترسم.
هفته قبل که ماه اک به طور ناگهانی تب کرد، دیروز که تک و تنها بردمش آزمایشگاه و روحیه ام رو حفظ کردم تا از دخترم دو تا سرنگ نمونه خون بگیرن، امروز که با ترسم روبرو شدم و رفتم واکسنش رو زد، امشب که تب داره و با کمال میل و راحت بیدار موندم کنارش تا تبش رو کنترل کنم و هر لحظه که از زندگی تو این غربت میگذره و من دارم این زندگی رو مدیریت می کنم؛ داره بهم اثبات میشه من خیلی قوی تر ازاونی هستم که حتی فکرش رو هم بکنم. اونقدر قوی که بچه ام از درد سرنگ نمونه گیری تو دستش ضعف کنه و من بدون گریه و با اقتدار بغلش بگیرم تا احساس امنیت کنه و مطمئنش کنم که هستم و آرومش کنم.  اونقدر که دیشب غمگین ترین و دل شکسته ترین زن دنیا بودم که غرورش با نسبت داده شدن یک صفت بد له شده بود ولی اتفاقات شب قبل رو تمام روز با خودش حمل نکرد و امروز خودش رو از تو مود غم کشید بیرون و بدون فکر کردن به اشکها و ناراحتی های شب قبل یک روز قشنگ واسه خودش و دخترش ساخت. و اینقدر آدم بی کینه ایه که با همه بد بودن حرف همسر دلش براش تنگ شده بود و تمام روز به خاطر بی خبر موندن ازش انگار یک چیزی گم کرده بود . قوانین تعیین شده مشترکشون رو از سر لج نقض نکرد و موقع بیرون رفتن با یک پیامک خیلی خلاصه خبر داد که داره میره بیرون. فقط چون همسر جوابی نداده بود؛. تصمیم داشت تا همسر نپرسیده؛ نگه که ماه اک واکسن زده.
روزش رو که خیلی خوب شروع کرد؛ کائنات هم  در جوابش شروع کرد به خدمتگذاری. وقتی رفت باشگاه فهمید اصلا کلاسش تشکیل نمیشه و عملا جلساتی که فکر میکرد از دست داده سر جاش بود. کلاسش رو انتقال داد به زومبا و بعد از واکسن به خاطر قولش به ماه اک؛ با وجود خسته شدنش، ماه اک رو برد پارک برای تاب تاب. این دونفره خای مادر دختری!. عصر که همسر رسید؛ در کمال احترام به همسر سلام کرد و دو تا چایی دبش گذاشت رو میز و با سوال امروز رفتید واکسن زدید؟! قهر تمام شد. البته قهر که نبود. تو مود سکوت بود. دو ساعت بعد گفت که "میشه خواهش کنم بریم لونت کاپ رو امشب بخریم؟! تا آخر هفته فکر کنم فرصت نداشته باشی" و از هشت و نیم گذشته بود که همسرش گفت بپوش بریم. بدو بدو حاضر شدند و بچه رو زدند زیر بغل و یک لونت کوچولوی خوشگل خریدن و برگشتن. با اینکه شب قبل تا سه بیدار بود به راحتی و با حال خوب تا ٤:٣٠ کنار ماه اک که تبش با قطره از ٣٧.٥ کمتر نمیشد بیدار موند و بعد از اونم چند بار دیگه تا ده بیدار شد و چکش کرد.
این غربت با لحظه های گاهن تلخ، این دختر کوچولو با شیطنت های شیرین و بی پایانش و گاهی بیماری و بی تابیش داره از غزل، غزلی نو می سازه. داره شاخ و برگهای اضافی رو حرص می کنه تا شاخ و برگای اصلی تنومند و ورزیده بشن. داره کاری می کنه که کم کم غزل باور کنه کارهایی که انجام میده از عهده هر کسِ دیگه ای بر نمیاد. تا غزل باور کنه خودش رو، تواناییهاش رو، قدرتمند و توانمند بودن خودش رو و مهربونی، گذشت ، درک درستش از خیلی چیزهای دیگه رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

موکت ظریف مصور Darnell Goodfeeling هیئت متوسلین به امام رضا(ع)کرمان NAQIBARCHITECT.IR@GMAIL.COM معرفی نرم افزارهای کاربردی و فروشگاه های آنلاین فال روزانه Patricia تهران آموز هدفون شاپ